قند خجل می شود از لب چون شکرش
قوت دل می دهد بوسهٔ جان پرورش
زهر غمش می خورم بوک به شیرین لبان
کام دلم خوش کند پستهٔ پر شکرش
لذت قند و نبات چاشنیی از لبش
چشمهٔ آب حیوة رشحهٔ لعل ترش
از دهنش قند ریخت لعل شکربار او
در قدمش مشک بیخت زلف پریشان سرش
دل شده را قوت جان از لب لعل وی است
هر که بهشتی بود آب دهد کوثرش
پرده ز رخ بر گرفت دوش شبم روز کرد
معنی خورشید داشت صورت مه پیکرش
از کله و از قبا هست برون یار ما
یار شما خرگهی ست خیمه بود چادرش
در بر او دیگری می خورد آب حیوة
ما چو گدایان کوی نان طلبیم از درش
دعوی عشق تو کرد سیف و به تو جان بداد
گر چه نگوید دروغ هیچ مکن باورش